اهوراجوناهوراجون، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

روزمرگی های اهورای شیرینم

اولین آرایشگاه رفتن عزیزکم

سلام عشق کوچولوم دیشب با بابایی و خاله آنیتا بردیمت آرایشگاه که موهاتو کوتاه کنیم آخه موهات خیلی بلند شده بود همشم تو چشمت میخورد اذیت میشدی  دلمم نمیومد کوتاه بشه آخه خیلی خوشگل بود ولی خب بخاطر اینکه اذیت نشی تصمیم گرفتیم یه کم کوتاه بشه تو آرایشگاه بابایی تو بغلش گرفتت منم سرتو گرفتم که تکون ندی اینقد گریه کردی که دیگه خسته شدی منم خیلی دلم واست سوخت واسه همین نصفه نیمه یه کم موهاتو سبک کرد آرایشگره برداشتمت اومدیم خونه...مبارک گل پسرم باشه..ایشالا آرایشگاه دومادیت عزیزم..راستی 20 تیر یعنی تو 15ماهو دو روزگیت بردمت بهداشت وزنت 9900 و قدت 79سانت و دور سرتم 46سانت بود گفتن خوبه..خدارو شکر ..من همش نگران بودم کمبود وزن داشته باشی چون ...
29 تير 1394

اولین گام های گل پسرم

        عزیزدلم امشب واسه اولین بار چند قدم راه رفتی از خوشحالی داشتم بال در میاوردم .. یعنی 15 ماهو دوروزت بود که شروع کردی به راه رفتن ...ماشاالله به جونت انقد فضول شدی که نگو ...یه دقیقه نمیتونی آروم بشینی ..راستی دوتا از دندونای بالاییت هم جوانه زده هورااااااااااا... ایشالا همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه عزیزم   ...
22 تير 1394

15ماهگی اهورا گلی

پسر گل مامان امروز 15ماهه شدی ایشالله 120ساله بشی ... 11روز پیش باهم رفتیم شیراز مامانی پلکشو عمل کرد تا وقتی که من رفتم اتاق عمل و برگشتم 4ساعت طول کشید تو پیش خاله آنیتا و بابایی بودی خیلی گریه کرده بودی ولی به هر حال گذشت دیگه ... هنوز راه نمیری وای میستی سرپا ولی میترسی که قدم برداری با زبان کودکانه شیرینت با خودت حرف میزنی دل ما رو میبری همش هم عشقته که بری خونه پدربزرگ و مادربزرگ .... کلمه هایی که میگی مامانی  بابایی  صدای ماشین درمیاری به گنجشکا میگی کاک ،عااااااااااشق گنجشکی به آب میگی بب ... دردر
18 تير 1394
1